شريف ترين دلها دلي است كه در آن انديشه آزار كسي نباشد
باهرچه عشق نام تورا می توان نوشت باهرچه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دستهای روشن تو می توان گشود.
در این وبلاگ قصد دارم مجموعه مطالب مفید و مناسبی را جهت استفاده بازديدكنندگان ارائه نمایم. در ضمن دوستاني كه تمايل به تبادل لينك دارند اين امكان به صورت خودكار در وبلاگ موجود مي باشد.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
ايران سراي من
است و
آدرس
baymani.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
سال ها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه بسر می بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد.
یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید. ما مدتی با هم بودم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می کرد. تا روزی که آن سگ بیمار شد.به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد ، تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگه داری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار بکند. از من خواست که او را از ملک بیرون کنم تا خود در بیابان بمیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت می کرد، ولی وقتی دید مصر هستم، رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم. تا این که روزی برگشت از سوراخی مخفی وارد شده بود، این راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود.
نمی دانم چه کار کرده بود و یا غذا از کجا تهیه کرده بود؛ اما فهمیده بود که چرا باید آنجا را ترک می کرده و اکنون که دیگر بیمار و خطرناک نبود ، بازگشته بود. در آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود که نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی به من گفت که تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت که سگ در آن اوقاتی که بیرون شده بود، هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پیش از این که کسی متوجه حضورش بشود، از آنجا می رفته. هرشب …
من نتوانستم از سکوت آن بیابان چیزی بیاموزم؛ اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بی کرانگی قلبش مرا در خود خرد کرد و فرو ریخت. او همیشه از استادان من خواهد بود.
خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا
ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم :حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
دکتر ماهاتیر محمد (نخست وزیر سابق مالزی) از شخصیتهای مطرح سیاسی جهان به شمار میآید و همواره او را به علت نقشش در مدرنسازی سریع مالزی و رشد رفاه در این کشور تحسین میکنند. وی که از سال 1981 تا 2003 نخستوزیر کشور مالزی بود، با اندیشهای منسجم و مبتنی بر آزادیهای اقتصادی، توانست به جاودانهترین نخستوزیر مالزی نیز تبدیل شود. بهطوری که هم اکنون کسی نامی از سه نخستوزیر پیش از ماهاتیر را نمیآورد. وی در حالی اکنون در مرز 84 سالگی قرار دارد که خدمات و میراثش برای کشور و مردم مالزی بسیار بیشتر از آن است که بتواند به سن و سال او درآید.
زندگی شما میتواند به زیبایی رویاهایتان باشد تا شاید به سرنوشتی که به زندگیتان پیوند خورده هرگز تردید نکنید. فقط باید باور داشته باشید که میتوانید با انجام کارهایی ساده آرزوهایتان را محقق کنید. در زیر لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن یک زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است که پیشنهاد می شود سعی کنید هر روز آنها را به کار بگیرید و از لحظه لحظه ی زندگی خود لذت ببرید ...
سلامتی: 1. آب فراوان بنوشید. 2. مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید. 3. از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده. 4. با این 3 تا E زندگی کنید: Energy (انرژی)، Enthusiasm (اشتیاق)، Empathy (همدلی). 5. از ورزش کمک بگیرید. 6. بیشتر بازی کنید. 7. بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید. 8. روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید. 9. حداقل 7 ساعت بخوابید. 10. هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
شخصیت: 11. زندگی خود را با هیچ شخصی مقایسه نکنید، شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد. 12. افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید. 13. بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید. 14. خیلی خود را جدی نگیرید. 15. انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید. 16. وقتی بیدار هستید بیشتر خیالپردازی کنید. 17. حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید. 18. گذشته را فراموش کنید. اشتباهات گذشته ی شریک زندگی خود را به او یادآور نشوید چرا که با این کار موجب از دست رفتن آرامش زمان حال خود می شوید. 19. زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید، پس هیچگاه نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید. 20. با گذشته ی خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید. 21. هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما. 22. بدانید که زندگی به مدرسهای میماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند. 23. بیشتر بخندید و لبخند بزنید. 24. مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. بهر حال زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه: 25. گه گاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید. 26. هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید. 27. خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید. 28. زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید. 29. سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید. 30. در مورد اینکه دیگران راجع به شما چگونه فکر میکنند، افکارتان را آشفته نسازید. 31. زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمیآید، بلکه دوستانتان به شما مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.
زندگی: 32. حتی الامکان همیشه کارهای مثبت انجام دهید. 33. از هر چیز بی فایده فاصله بگیرید و از عواملی که زائیده ی زشتی و ناخوشایندیست دوری بجویید. 34. به عشق ایمان داشته باشید چرا که عشق درمانگر هر نابسامانی است. 35. هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است. پس از گذز زمان غفلت نکنید. 36. مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید. 37. در بدبیاری ها امید داشته باشید که خوشوقتی ها هم در راهست. 38. همین که صبح از خواب بیدار میشوید، باید از هستي تان انرژی بگیرید و از هستی بخشتان شاكر باشيد. 39. بخش عمده ای از درون شما که همان ضمیر شماست شاد است، بنابراین به اینده لبخند بزنید.
آخرین اما نه کماهمیتترین: 40. لطفا این موارد را به هر کسی که دوستش دارید، بفرستید ...
ثروتمندترین مرد روی زمین، یعنی بیل گیتس (Bill Gates)، زندگی پر از نکات جالب توجه داشته و دارد. تاکنون بارها درباره جنبه های عمومی زندگی گیتس سخن ها گفته شده و درباره روش ها و تاکتیک های وی در مایکروسافت نیز بسیار بحث و مجادله بوده است؛ اما جنبه هایی از زندگی گیتس وجود دارد که کمتر کسی از آنها آگاه است.
صدای پای بهار میآید؛ صدای تغییر، آبشدن تدریجی برفها، نغمهی گوشنواز جویبارهای کوچک و پیچدرپیچ، ترنم دلچسب آواز روحبخش پرندگانی که از لانههایشان بیرون زدهاند یا از سفری طولانی به مأمن سال پیش خود بازگشتهاند؛ همهچیز در حال دگرگونیست. انسان، طبیعت، کائنات و چه انتخاب زیبایی برای نو شدن سال و تغییر و تحول سال در بهترین زمان ممکن؛ آنجا که منجمین هم انگشت به دهان ماندهاند، تنها از ایرانیان هنرمند و دانشمحور برمیآمده است و...
مصاحبه ای بود در شبكه سی ان بی سی با آقای وارن بافیت (Warren Buffett)، دومین مرد ثروتمند دنیا كه مبلغ 31 بیلیون دلار به موسسه خیریه بخشیده بود. در اینجا برخی از جلوه های جالب زندگی وی بیان شده که از نظر خواهید گذراند:
روز ۱۴ فوریه برای بسیاری زوجهای عاشق در سراسر جهان فرصتی برای ابراز عشق به یکدیگر است. آنها با دادن هدیه یا گل میکوشند تا به عشق خود رنگ و جلای بیشتری ببخشند. هرچند روز ولنتاین قدیس، روز ولنتاین، یا جشن ولنتاین در بسیاری از کشورهای جهان گرامی داشته می شود در حالی که در اکثر این کشورها، روز ولنتاین تعطیل نیست. روز ولنتاین به عنوان گرامی داشتِ مذهبی یکی از قدیسان صدر مسیحیت به نام ولنتاینوس آغاز شد. داستان های شهادت متفاوتی درباره ولنتاین های متفاوت در طول تاریخ روایت شده است. داستان مشهور ولنتاین قدیس چنین است که این کشیش مسیحی در رم باستان برای سربازان مراسم ازدواج برگزار می کرد.
دیگر چیزی به شب یلدا، جشن مهر و روشنایی و آغاز فصل زمستان 92 نمانده است ... ما ایرانیها مناسبتهای جالبی داریم که در تمام دنیا کمنظیر است. برخی از آنها با طبیعت همگرایی خاصی دارند؛ مثل همین شب یلدا که میراث زیبا و دلنشین هزار ساله اجداد ماست و زنده نگهداشتن آن بسی زیبا و دلنشین تر است. چراکه فلسفه و لذت یلدا در کنار خانواده بودن است. یکسری از سنت ها هست که تمام فلسفه و شیرینی آن این است که همه در کنار هم باشند. یلدا یکی از این سنت های دوست داشتنی ماست که اجازه نمی دهد انسانی بودن زندگی فراموش شود.
حسین پناهی، هیچ کس نبود نه نویسنده، نه شاعر، نه بازیگر. او تمام رازهایش را یک جا حراج کرد. فقط همین، فقط "حراج کردم همه رازهایم را یک جا دلقک شدم با دماغ پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم..."
من باور دارم؛ كه ما مسئول كارهایى هستیم كه انجام مىدهیم، صرفنظر از اینكه چه احساسى داشته باشیم.
من باور دارم؛ كه دو نفر ممكن است دقیقاً به یك چیز نگاه كنند و دو چیز كاملاً متفاوت را ببینند. من باور دارم؛ كه زندگى ما ممكن است ظرف تنها چند ساعت توسط كسانى كه حتى آنها را نمىشناسیم تغییر یابد. من باور دارم؛ كه هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
بیدار شوید و بدرخشید! صبحهای زود باید به دوست جدیدتان تبدیل شود. چه از آن خوشتان بیاید و چه از آن متنفر باشید باید بدانید که استفاده بهینه از ساعتهای قبل از شروع کار کلید زندگی سالم و موفق است. بله، سحرخیزی خصوصیت رایج بسیاری از مدیران عامل معروف، مدیران ارشد دولتی و خصوصی و بسیاری افراد دیگر است. مارگارت تاچر هر روز ۵ صبح از خواب بیدار میشد. فرانک لوید رایت که ۴ صبح و رابرت ایگر مدیرعامل دیزنی که ۴:۳۰ صبح از خواب بیدار میشوند فقط چند مثال از اینگونه افراد هستند. میدانیم به چه فکر میکنید�� اینکه شما شبها بهتر کار میکنید. زیاد تند نروید. بر طبق گفته مجله Inc ثابت شده است که افراد سحرخیز فعالترند و بهرهوری بالاتری دارند. به علاوه، حسن اینکار برای سلامتی آنهایی که قبل از شروع کار کمی زندگی میکنند بیش از اینهاست.
نلسون ماندلا قهرمان مبارزه با آپارتاید و رییس جمهوری پیشین آفریقای جنوبی در سن 95 سالگی و ده ها سال مبارزه مستمر علیه تبعیض نژادی درگذشت.
به گزارش منابع خبری ماندلا که مدتی بود از عفونت ریه رنج می برد، ساعاتی پیش (جمعه شب) در اثر شدت گرفتن بیماری در بیمارستان در شهر پرتوریا در آفریقای جنوبی درگذشت.
مورچه ها را در نظر بگیرید. آیا باور می کنید که این موجودات کوچک می توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟ از رفتار مورچه ها می توانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می کنند.
جملات زیبا و پرمعنی در مورد موفقیت و انگیزه، باعث می شوند که روزها و هفته های سخت را به راحتی و با باور بیشتری پشت سر بگذاریم و شجاعت دنبال کردن اهداف و رسیدن به رویاهایمان را پیدا کنیم. در اینجا چند جمله انگیزشی را جمع آوری کرده ایم که به افراد در محل کارشان کمک خواهد کرد.
زندگی شگفت انگیز است، فقط باید بدانید که چطور زندگی کنید! در غیر این صورت سراسرعمر خود را در رنج و سختی دست و پا خواهید زد ...
از باغی می گذرید و به یک درخت بلند و تنومند برمی خورید، اگر مقایسه کنید چه می شود: درخت بسیار تنومند و بلند است، ناگهان خود را در کنار آن خیلی کوچک و خوار می بینید! حال اگر مقایسه نکنید و تنها برای تفرج وارد باغ شوید از وجود آن درخت لذت می برید و مشکلی هم بوجود نخواهد آمد.
درخت تنومند است، که هست! بگذار تنومند باشد، شما که یک درخت نیستید! اگر خوب نگاه کنید، درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند و هیچ کدام مقایسه نمی کنند و به همین خاطر از عقده ی حقارت هم رنج نمی برند. من هرگز با درختی برخورد نکردم که از عقده ی حقارت یا از عقده ی خودبزرگ بینی در رنج باشد، شما چطور؟
پاییز با دیگر فصل ها تفاوت دارد. یعنی خودش را متمایز می کند. غرور و دلفریبی اش خوب دلبری می کند. پاییز به خش خش برگ ها و صدای باران نیست که عاشقانه می آید و می رود، به حس غریبی است که تو را برمی دارد، به خیابان می برد و وقتی به خودت می آیی که ساعت ها قدم زده ای زیر نیلگون، که نه، خاکستری آسمان پاییزی.
روز ۷ آبان (۲۹ اکتبر) که تاریخ نویسان آن را روز ورود کوروش به بابل و صدور منشور کوروش میدانند به پیشنهاد سازمان بینالمللی نجات پاسارگاد٬ روز کوروش کبیر انتخاب و نامگذاری شده است.
این روز به مناسبت پایان تصرف امپراتوری بابل به دست سپاه هخامنشیان (۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد) و پایان دوران ستمگری در جهان باستان انتخاب شدهاست.
یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار میشود" ... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود. مغازه کوچک دم در ورودی مترو چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش.
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟»
مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟»
مرد می گوید: «من خوابیده بودم!»
خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!»
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»
نیازی به معرفی گاندی نیست. همگان مردی که در سال ۱۹۴۷ توانست با استفاده از شیوهٔ ضدخشونت نافرمانی مدنی، استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت هند را از دست امپراتوری بریتانیا رهایی بخشید می شناسند. او که رهبر سیاسی و معنوی هندیها بود در طول زندگیش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد میکرد. فلسفهٔ بیخشونتی گاندی که به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت نامیده شده روی بسیاری از جنبشهای مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارده است.
گاندی همیشه میگفت که اصول او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو به نامهای ساتیا (حقیقت) و آهیمسا (ضدخشونت) گرفته شدهاند. در ادامه مروری داریم بر 10 اصل گاندی برای دگرگونی جهان. جهانی که صلح، صفا و آرامش را بیشتر از هر چیز دیگری می پسندد ...
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود. زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: «نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟» بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت: «اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند. چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.»
به نقل از صفحه «یادداشت های بی تاریخ» دکتر صدرالدین الهی در کیهان لندن
نشریه فوربز لیستی از زنانی تهیه کرده که شامل مدیران اجرایی و سران دولت ها ،کارآفرینان ،مدل های مشهور و ثروتمندان و افرادی که اقدامات بشردوستانه انجام می دهند می باشد و از این میان زنانی که نسبت به بقیه نقش پررنگ تری دارند را هرساله معرفی می کند، 9 زن قدرتمند جهان به ترتیب عبارتند از :
۱۳۱۲- تولد دوم آذر ماه 1312 در روستای کاهک
۱۳۱۹- ورود به دبستان "ابن یمین"
۱۳۲۵- ورود به دبیرستان فردوسی مشهد
۱۳۲۷- عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی
۱۳۲۹- ورود به دانشسرای مقدماتی مشهد
۱۳۳۱- اتمام دوره دانشسرا و استخدام در اداره فرهنگ مشهد
بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان
شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام و دستگیری کوتاه مدت
۱۳۳۲- عضویت در نهضت مقاومت ملی
۱۳۳۳- اخذ دیپلم ادبی
انتشار کتاب (ترجمه) نمونههای عالی اخلاقی در بحمدون اثر کاشف الغطاء
۱۳۳۴- انتشار کتابهای "ابوذر غفاری" و "تاریخ تکامل فلسفه"
ورود به دانشکده ادبیات مشهد
كسی كه چند بار كارهای خطرناك كرده باشد و به تصادف از كیفر نجات یافته باشد و به همین سبب شیرك شده با گستاخی بخواهد باز هم به چنان كارها دست بزند به او گویند: یك بار جستی ای ملخک، دو بار جستی ای ملخک، بار سوم چوب است و فلك ...
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، چنین نقل کردهاند که در روزگاران پیشین، در عهد پادشاهی یکی از پادشاهان، روزی یك زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمالباشی پادشاه هم در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت او بیرون آورد و وارد حمام شد.
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، “چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.”
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید، “چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟”
پسرک پاسخ داد، “من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم.”
ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.
“چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد
مردي نابينا زير درختي نشسته بود!
پادشاهي نزد او آمد، اداي احترام كرد و گفت:قربان، از چه راهي ميتوان به پايتخت رفت؟»
پس از او نخست وزير همين پادشاه نزد مرد نابينا آمد و بدون اداي احترام گفت:آقا، راهي كه به پايتخت مي رود كدام است؟
سپس مردي عادي نزد نابينا آمد، ضربه اي به سر او زد و پرسيد: احمق،راهي كه به پايتخت مي رود كدامست؟
هنگامي كه همه آنها مرد نابينا را ترك كردند، او شروع به خنديدن كرد.
مرد ديگري كه كنار نابينا نشسته بود، از او پرسيد:براي چه مي خندي؟
نابينا پاسخ داد:اولين مردي كه از من سووال كرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزير او بود و مرد سوم فقط يك نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابينا پرسيد:چگونه متوجه شدي؟ مگر تو نابينا نيستي؟
نابينا پاسخ داد: «رفتار آنها ... پادشاه از بزرگي خود اطمينان داشت و به همين دليل اداي احترام كرد... ولي نگهبان به قدري از حقارت خود رنج مي برد كه حتي مرا كتك زد. او بايد با سختي و مشكلات فراوان زندگي كرده باشد
يک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود . به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام . اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را کنترل کنم و ببینم تکالیفشان را کامل انجام داده اند یا نه .
آرام از جایش بلند می شود، پاورچین از اتاق بیرون می رود و در حالی که در هوای گرگ و میش صبح، انگشتانش را کورمال کورمال به دیوار می کشد، به آشپزخانه می رسد و کلید برق را آهسته می زند، اجاق روشن می شود و با دم کردن چای و گرم کردن تکه های نان، سفره صبحانه را می چیند. "سعید جان بیدارشو... علی آقا وقت نمازه... مریم جان مدرسه ات دیر نشه..." این صدای آشنا، آغازگر روزی تازه است؛ صدایی که پس از دمیدن هر سپیده تکرار می شود، این صدا، صدای زندگی است، صدای آرام جان خانواده با آهنگ دلنشین صدای فرشته ای بنام "مـــادر" ...
در بین روزها و جشن های خاص در جهان، روز مادر جایگاه ویژه ای دارد و در همه كشورها تقریباً به یك شكل برگزار می شود و همه تلاش می كنند با دادن هدیه ای هر چند ناچیز مادر خود را خوشحال كنند، هر چند در تمامی كشورها عده ای در این مورد هم عقیده اند كه روز مادر به نمایشی صرفاً مادی تبدیل شده و هدف اولیه آن فراموش شده است. تاریخ و سنن برگزاری این جشن در كشورهای جهان متفاوت اما اصل آن در همه جا یكسان است و روز مادر برای بزرگ و كوچك موقعیتی است برای ابراز عشقی كه نسبت به مادر خود دارند ...
سخن پیرامون جشن «سیزده بدر»، همانند دیگر جشن های ملی و باستانی ایران، نیاز به پژوهش زیاد و مقدمه چینی ای طولانی دارد، به ویژه جشنی با این گستره ی برگزاری و سابقه ی طولانی که این پهنه و زمان تغییراتی ژرف در آیین ها و مراسم ویژه ی این روز ایجاد کرده است.
در این راستا کوشش بر این بوده است تا خردورزانه ترین و مستندترین گفتارها، نوشتارها و نگرش ها را در این زمینه گردآوری کنیم.
مردي به نام استيو، براي انجام مصاحبه حضوري شغلي که صدها متقاضي داشت به شرکتي رفت. مدير شرکت، به جاى آن که سين جيم کند، يک ورقه کاغذ گذاشت جلوي استيو و از او خواست براي استخدام، تنها به يک سوال پاسخ بدهد.
سوال اين بود: شما در يک شب بسيار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى مي کنيد، ناگهان متوجه مي شويد که سه نفر در ايستگاه اتوبوس، به انتظار رسيدن اتوبوس، اين پا و آن پا مي کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.
يکى از آن ها پير زن بيمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ايستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.
دومين نفر، صميمى ترين و قديمى ترين دوست شماست که حتى يک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آينده شماست که حالا با او در دوران نامزدي به سر مي بريد؛ اما خودروي شما فقط يک جاى خالى دارد، شما از ميان اين 3 نفر کدام يک را سوار مى کنيد؟ پيرزن بيمار؟ دوست قديمى؟ يا نامزدتان را؟
جوابى که استيو نوشت باعث شد از ميان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آيد. پاسخ اين بود: من سوئيچ ماشينم را مي دهم به آن دوست قديمى ام تا پير زن بيمار را به بيمارستان برساند، و با نامزدم در ايستگاه اتوبوس مي مانم تا شايد اتوبوس از راه برسد.
شاید جالب باشد که بدانید بانوان معروفی هستند که دنیا آنها را بخاطر کارهای مهم و در بعضی مواقع خطرناکی که انجام داده اند می شناسند که در ادامه با زندگی چند تن از این زنان آشنا خواهیم شد.
امسال هم چون سالهای دیگر بهار با تمام زیبایی هایش عزم جزم کرده تا بیاید و مهمان خانه های ما ایرانیان شود. هرچند اینطور بنظر می رسد که بخاطر افزایش بی رویه قیمت ها و کاهش شدید قدرت خرید مردم دلها بیشتر از هر سال دیگری شور میزند و نگران آمدن بهار است اما بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد، نوید شادابی و سرزندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد ...
به نقل از سایت خبر نو: برادران عسکراولادی، حالا یکی از خبرسازترین برادران ایران هستند. یکی در عرصه سیاست و یکی در عرصه اقتصاد. "حبیبالله" چند وقتی میشود که تیتر اول خبرهای سیاسی و روزنامههای مختلف است و "اسداله" هم با کسب و کارش، روی بورس خبرهای اقتصادی. آن هم به واسطه "طلای سبز"ی که خندان است. اما قیمتش، خنده را از روی لب خیلیها محو کرده. "اسدالله عسکراولادی مسلمان" را خیلیها "سلطان پسته ایران" میدانند.
مامور اداره مالیات (آی آر اس) تصمیم میگرد تا پدر بزرگ پیری را حسابرسی بکند و اورا با فرستادن احضاریه ای به اداره مالیات فرامی خواند. حسابرس اداره مالیات شگفت زده می شود هنگامی که می بیند پدربزرگ همراه وکیلش به اداره آمدند. حسابرس می گوید: «خوب آقا؛ شما زندگی بسیار لوکس وفوق العاده ای دارید ولی شغل تمام وقتی هم ندارید، که می تواند گویای این باشد که شما ازراه قمار این پولهارا بدست می آورید. مطمئن نیستم اداره مالیات این موضوع را قبول کند.
وقت طلاست و زمان، گرانبهاترین گوهر عمر است؛ گرچه نیازهای آدمی بیشمار است
و بسیاری از فرصت ها در گذر زمان از دست می روند اما جسم و روح ما نیازهایی دارد
که با برآوردن آنها آرامش هر چه بیشتر را در زندگی به ارمغان می آورد.
فرصت ها را دریابیم و دریغ نکنیم از زمانهایی که چه زود می گذرند ...